-
تا بی پناه نگردم ، پناهم نخواهی داد
تا نیفتم ، دستم را نخواهی گرفت
-
وقتی عشق فرمان می دهد،
« محال» سر تسلیم فرود می آورد
-
می دانم تشنه ای اما …
اما این دریا را در کوزه نمی توان کرد
-
من چیستم؟
لبخند پر ملامت پاییزی غروب در جستجوی شب
که یک شبنم فتاده به چنگ شب حیات ، گمنام و بی نشان
در آرزوی سر زدن آفتاب مرگ
-
هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود
هنگامی لب به زمزمه گشودم که مخاطبی نداشتم
و هنگامی تشنه آتش شدم،
که در برابرم دریا بود و دربا و دریا …!
-
چو کس با زبان دلم آشنا نیست
چه بهتر که از شکوه خاموش باشم
چو یاری مرا نیست همدرد ، بهتر
که از یاد یاران فراموش باشم
-
وقتی که وفا قصه برف به تابستان است و محبت گل نایابیست به چه کسی باید گفت: با تو خوشبخت ترین انسانم!؟
-
زندگی گل سرخی است که گلبرگ هایش خیالی وخارهایش واقعی است
-
در این دنیای نامردان که مردانش عصا از کور می دزدند منه خوش باور نادان ، محبت آرزو کردم
-
جان چه باشد که فدای قدم دوست کنم
این متاعیست که هر بی سر و پایی دارد
-
خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز من
ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت